کا ش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!! !!...
چگونه باور کنم نبودنت را، ندیدنت را ؟
مگر می توان بود و ندید ؟ مگر می توان گذاشت و گذشت؟
مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛ سوزاند ؟؟؟
چه بی صدا رفتی
چه بی امید رها کردی،
دل را ، آرزو را، حرف را
از بلبلک های باغ سراغت را گرفتم
خبری نداشتند
و خندیدند به حال زار من
که چگونه
از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت ، گرفته و نا توان است
.... آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی
عشق و محبت را نمیشود بر کسی تحمیل کرد.
کسی را نمیتوان به زور وادار نمود که چیزی یا کسی را قبلا دوست داشته باشد.
عشق پدیدهای معنوی و روحی است و باید آن را به حال خود رها کرد تا معشوق خود را انتخاب کند.
هستند کسانی که با احساسات خود کنار میآیند و هستند کسانی که با همین احساسات میجنگند- ولی هر دو اسیر احساسات خواهند ماند.
باید از دایره این پیوند رها گردیم. باید تماشاگر باشیم و تنها یک ناظر
“به نام تک نقاش رخ یار”
مرا دردی است اندر دل که درمانش نمی دانم
جوابی هم نمی آید ز هر در هر که را خوانم
هوای دیده طوفانی، دلم دریای محنتها
گهی می بارد این ابر و گهی می غرد این دریا
دلم چون مرغ در بندی که از بند و قفس رسته
پناهش ده که بر بامت پناه آورده بنشسته
یکی می نالد از غربت ، دگر می گوید از هجران
کدامین دردو من گویم که هم این دارم و هم آن
بسان آهویی وحشی بدام تو گرفتارم
و لیکن اندرین صحرا به عشقت تا ابد مانم
تقدیم به تموم دل های شکسته
امیدوارم دل هیچکدومتون مثل دل من نشکنه
زندگی معلم سنگدلی است
که اول امتحان می گیرد
وبعد درس می دهد
اندازه این گل ها دوستت دارم
عشق
عشق یعنی
شادی برای دیگری
هنگامی که او شاد است
غمخواری دیگری
هنگامی که او غمگین است
با هم بودن در خوشی ها
با هم بودن در نا خوشی ها
عشق سرمنشا قدرت است
عشق یعنی
همواره با خود صادق بودن
همواره با دیگری صادق بودن
گفتن . شنیدن وگرامی داشتن حقیقت
وهرگز تظاهر نکردن
عشق سر منشا واقعیت است
عشق یعنی
تفاهمی چنان کامل که
همچون جزیی از وجود دیگری شدن
و آن دیگری را همان طور که هست پذیرفتن
و سعی در تغییر یکدیگر نداشتن
عشق سر منشا یکی شدن است
عشق یعنی
آزادی برای دنبال کردن خواسته ها
و سهیم شدن تجارب با دیگری
رشد یکی در کنار وهمراه
رشد دیگری
عشق سر منشا کامیابی است
عشق یعنی
هیجان برنامه ریزی در کنار یکدیگر
هیجان اجرا در کنار یکدیگر
عشق سر منشا آینده است
چشمهایم را کسی به زور می بندد ... چشمهایم را اگرببندید پلکهایم بی وقفه تلاش خواهند کرد ... هیچ کس کورتر از آنکه نگاه نمی کند نیست ... پروانه باید در باد رها باشد ... قفس جای پرزدن ندارد این را همه می دانند ... تعجب من بارها از این است که میان اعداد گیج شده اند بعضیها ... ! دلم پروانه ای در مشت ایشان است ..من به نقطه تحمل رسیدم و اینک پرواز کردن کم کم از یاد من خواهد رفت ... زیار اندیشه هایم ،انگیزه هایم و امیدهایم دفن می شوند در این قفس ... خدایا پرواز را در حافظه ام حفظ کن تا روزی که درهای قفس را باز کنم و مشت گره کرده ایشان مرا به فضا پرتاب کند .
چشمهایم را
با دلی تنگ به جبران گناهی که نکردم
گریه ها کردم و بر اتش دل اشک فشاندم
ناگزیر اشک فشان غمزه از کوی تو رفتم
نا امیدانه ز دل اه غریبانه کشیدم
تا به سوگ دل تنها شده مستانه بگریم
نیم جان پیکر خود بر در میخانه کشیدم .
محاصبه با نانسی
سوال : با خبر شدیم که در دومین روز ار تجاوزات اسرائیل به لبنان قصد خروج از کشورت را داشتی ، اما به یک باره منصرف شدی چرا؟
سوال : خوب چرا مانند سایر هنرمندان که بعد ار تخریب فرودگاه از راه های زمینی به سوریه و کشورهای مجاور نرفتی؟
سوال : آیا شما شخصا تصمیم به ماندن گرفتید؟
سوال : در مورد کنسرتهائی که قرار بود در اروپا برگزار کنی چطور؟
سوال : اما تعداد بسیاری از خوانندگان با خانواده هایشان لبنان را ترک کرده اند؟
جواب : من نمی توانم اینگونه باشم.
سوال : و تعدادی از هنرمندان با این توجیه که زندگی درگذر است اقدام به ادامه برنامه یشان کرده اند ؟
جواب : من نمی توانم این طوری باشم.
سوال : شما به هنرمندانی که از ترس جانشان به خارج فرار کردنند چگونه می نگرید؟
سوال : در مورد خسارتهای مالی ناشی از عدم برگزاری کننسرتهایت جه نظری داری؟
سوال : کنسرتهای لغو شده شما در چه اماکنی بوده است؟
سوال : روزگارت را در این ایام که از فعالیتهای هنری بدوری چگونه می گذرانی؟
جواب : فقط مشغول پی گیری اخبار لبنان از تلویزیون و رادیو هستم.
سوال : آیا از اینکه منزلت مورد هدف قرار گرفته و کشته شوی نمی ترسی؟
جواب : از مردن نمی ترسم در ضمن از منزلم هم زیاد دور نمی شوم.